اشعار راضیه مظفری

  • متولد: 01/01/0001 00:00:00

هرسال مهدی مادرش را مشهد آورده / راضیه مظفری

بیست و‌ سهٔ ذی القعده باید در سفر باشد
هرچند فرصت کم، زیارت مختصر باشد

حتی اگر ماشین برای او ضرر دارد
حتی اگر پادرد با او همسفر باشد

از نان خشک بقچه کمتر میخورد، شاید
سهم کبوترهای آقا بیشتر باشد

خرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ست
هرچند ارث مادرش، بی‌بی‌گُهر باشد...

آرام می گوید: (خدایا! کاشکی میشد
مشهد به ما دلتنگ ها نزدیکتر باشد...)

این ساحل آرامش ست و پیش روی اوست
هرچند یک دریا تلاطم پشت سر باشد

چشمش به گنبد میخورد‌...بغضش ترک خورده ست
گاهی همان بهتر زبانش، چشمِ تر باشد:

( آقای خوبم! آفتابی که لب بام است
تا کی برای یک خبر چشمش به در باشد؟

پیراهنی...تکه پلاکی...ساعتی...چیزی...
کو آن که مثل قاصدک ها خوش خبر باشد؟

حالا برای مهدی ام یک نامه آوردم
 شاید یکی از کفترانت نامه بر باشد...)
::
هرسال مهدی مادرش را مشهد آورده
زنده ست او...هرچند مفقود الاثر باشد...
 
80 0

ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم / راضیه مظفری

به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم
همه آماده...کفش و کوله...حتی گیره ی مویم...

به گوشت میرسم از دورها... از دور های دور...
ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم

الابیکم...هلابیکم... نمیدانم چه میگوید
غذاهای بهشتی را تعارف میکند سویم

ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما
بیاد کودکان کربلا چیزی نمیگویم

رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی دارد
برای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...

کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!
زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
::
من اینجا آسمان را دیده ام با قد کوتاهم
نمیخواهم که پیدایم کنند آری... نمیخواهم...
 

381 0 3.3